سلام.
من امروز چهار ساله میشم و مامان و بابام به خاطر این هدیه عظیم که همیشه خودشون میگن برای شکرانه اش جشنی میگیرند و خداوند رو شکر میکنند.
برای اینکه عمه و عموم بتونند بیاند خونمون مامان و بابام تصمیم گرفتند برای من دو روز جلوتر تولد بگیرن یعنی روز جمعه بیست و هفتم بهمن ماه.
مامان برای اینکه صرفه جویی در وقت داشته باشه من رو حاضر کرد و برد آتلیه و از من عکس انداخت کیکمم تصویری سفارش داد تا یه یادگاری باشه برای آینده ام تا یه وقت دلم نسوزه اگه مثلا بزرگ شدم...هر چند من همچین دختری نیستم!!:))......
بعد از اون که از اتلیه اومدیم مامان و بابا خونه رو برای من تزئین کردند و من خیلی خوشحال بودم.......مامان حسابی سنگ تموم گذاشت و بعضی وقتا(اکثرا بابا)مامان رو اذیت میکرد و مامان حرص میخورد آخه بابا طبق برنامه مامان رفتار نمیکرد:((..........
عصر بود و مهمونا اومدن و مامان همه کاراهاش رو انجام داده بود همون طور که من دوست داشتم برنامه داشتم......هر چند شمع تولدم هشتا شمع داشت ولی من چهارتا بیشتر فوت کردم :))......آخه من دوست دارم زود زود بزرگ بشم و برای مامانم و بابام تولد بگیرم:))
هر چند بازم به قول مامان بابا درست عکس ننداخت.ولی چه میشه کرد بابا است دیگه!!کشته مامان رو با کلاس عکاسیی که رفته و عکسایی که انداخته....مامان همش حرص خورد آخر سری هم یادش رفت سه نفری با کیک من یه عکس یادگاری بندازیم:((....مامان میگه ایشالا سال بعد:))......